مصیبت : این چیزی است که آزادگان از آن بهره مند اند . هیچ آزاده ای در جهان آسان زندگی نمی کند و آسان نمی میرد . در زندگی یک آزاده واقعی سختی چاشنی زندگی است . شادی یک آزاده هیچ گاه بیش از اندی نمی پاید زیرا بسیارند آنانی که از شادی آزادگان رنج می برند . آزاده واقعی سختی را هنگامی می پذیرد که عزم می کند آزاد باشد و آزاده زندگی کند .
به تاریخ خود نگاه کنیم :آیا امیرکبیر آسان مرد ؟ آیا عشقی به مرگ طییعی مرد ؟ آیا صوراسرافیل طعم یک زندگی بی دغدغه را کشید ؟ آیا مصدق آرام زیست ؟ آیا شریعتی سختی نکشید ؟ خیر . همه اینها سختی را تحمل کردند زیرا دوست داشتند آزاده باشند و آزادگی را پیشه سازند .
و شاه هم رفت و در بلاد غربت سختی های فراوانی کشید . او رفت و خیلی چیزها را برد تا امروز جامعه ما در حسرت روزهایی باشد که شاید دیگر بر نگردند . شاه رفت : با تمام ظلم ها و خدمت هایش ؛ با همه ویرانی ها و آبادسازی هایش و ما همچنان غافلیم از اینکه هیچ گاه یک طرفه به قاضی نرویم و حتی بدها را با دیدی واقع گرا نگاه کنیم . زیرا بد مطلق و خوب صرف در جهان وجود ندارد .
چرا دوست داریم از بدها شیاطین بزرگ و از خوب ها فرشتگان آسمانی بسازیم ؟
دلم به حال ملتم می سوزد . بیچاره ملتی که احتیاج به قهرمان داشته باشند . بیچاره ملتی که نتوانند حقایق را به سان حقیقت بنگرند . مردمی که سال هاست بر بام هایشان بانگ " مرگ بر دیکتاتور " سر می دهند در حالی که هنوز معنای دیکتاتوری را در نیافته اند . اینها نشانه های جهل است . نشانه های این است که ما هنوز تا بزرگ شدن خیلی فاصله داریم . خیلی فاصله ای که نمی دانم چگونه خواهیم پیمود . اما روزی پیموده خواهد شد و آن روزست که فریادهای ما هیچ هنگام بی هدف سر داده نمی شوند .
به امید آن روز
یک جوان ایرانی
|
مطلبی که می خواهم راجع به آن صحبت کنم احتمالا برای خیلی از شما به استثنای آنانی که دستی در تاریخ دارند تازه می نماید . ایرانیان نخستین مردمانی بودند که در جهان دمکراسی را پیشه ساختند و این واقعه مربوط می شود به حدود 2500 سال پیش هنگامی که کورش پادشاه مقتدر و روشن فکر ایرانی زمام داری خود را بر اساس قواعد و قوانینی تنظیم نمود که مظابق اصول دمکراسی امروزی بودند . پس از جنگ نخست کورش با سپاه ملکه تیمیریس مسقندی و حصول پیروزی برای کورش بزرگ در آن جنگ کورش در صدد بر آمدد تا این قوانین را مکتوب سازد . بر این اساس عده ای از مورخین ایران را مهد دمکراسی می خوانند و این در حالی است که تا چندی قبل همواره یونان به عنوان مهد حکومتی که امروز دمکراسی می خوانیم شناخته می شدند . لیکن بر اهل بصیرت به نیکی واضح است که حکومت یونان در دوره ی کورش و پیش از آن و تا مدت مدیدی بعد از آن هم یک حکومت آریستو کراسی یا حکومت اشرافی بود . چنانکه همه می دانیم در یونان قدیم برده فروشی وجود داشت و مردان و زنانی به عنوان برده و کنیز فروخته می شدند . این رسم حتی تا زمان رومی ها هم ادامه یافت و در روم برده ها از هر حیث در مضیقه بودند و یک برده در صورتی هم که می توانست خود را از اربابش بخرد تابعیت درجه دو رومی می گرفت . حتی افلاطون حکیم بزرگ یونانی هم در طرخ مدینه فاضله خویش در صدد نقض برده فروشی بر نیامد زیرا همواره معتقد بود که رده فروشی از ارکان غیر قابل اجتناب جامعه یونانی است . حال آن که در همان زمان کورش ملک بزرگ پارسی برده فروشی را نقض کرده بود و منشور معروف آزادی بخش کورش که پس از فتح بابل و دخول به معبد مردوک آن را نگاشت گواهی بر مدعی من است . در بندی در اواسط این منشور بزرگ و تاریخی کورش بزرگ ضمن نقض برده فروشی از امرایش خواسته بود که با این رسم قبیحه به ستیزه برخیزند .
حکومت کورش بزرگ علاوه بر این رگه هایی از حکومت های فدرال امروزی نیز داشت و در دوره کورش امرای محلی از بین خود مردم انتخاب می شدند و حتی وادار بودند که به حکومت مرکزی خراج بپردازند اما بعدها و در دوره ی کمبوجیه و داریوش بزرگ چون قلمرو ایران گسترش یافت قوانین حکومتی کورش هم دستخوش تغییر گردید و یکی از علل این نیز آن است که امکان اجرای دمکراسی در قلمروهای بزرگ خیلی کم است . چنانکه در قرون اخیر امپراطوری بریتانیا هم دارای حکومت دمکراسی نبود و این مسئله در قرون کهن بسی هم دشوار تر می نمود زیرا قاعده این بود که همواره امرا برای کسب مقام سلطنت طغیان می کردند و در این صورت امکان زمام داری بر اساس
|
شهر من امروز با گذشته خیلی فرق کرده است . روزگار در شهر من عشق بود ، محبت بود ، ایمان بود و راد مردی بود . خوب یادم هست که موقع اذان همه با قلوبی که ریا از آن کاملا زدوده شده بود به سوی خدا می رفتند . ماه روزه که می شد قلب ها برای دیدار خدا لحظه شماری می کرد . روزهای تعطیل مردم با عشق دست از کار می کشیدند زیرا به این اعتقاد داشتند که این به مال آن ها برکت می دهد و برکت الهی جبران چند روزی فراغت از اشتغال آن ها را می دهد . آری در چنین شهری همه هر لحظه خدا را احساس می کردند و برای رسیدن به آن از هیچ کوششی مضایقه نمی کردند .
اما امروز وضع خیلی با قبل فرق می کند . به گونه ای که نمی توان باور کرد این ها همان خیابان ها و اینان همان مردمانند . امروز دیگر عشق و ایمان از شهرهای ما دور شده است . در خیابان های ما بوی نفرت و بوی سستی می آید . امروز دیگر نمازها برای خدا نیست بلکه آلوده به ریاست . ماه روزه ها دیگر هیچ کس با خدا بودن را احساس نمی کند بلکه روزه گرفتن در میان خیلی ها به ویژه جوانان ارزش خویش را از دست داده است . مغازه ها روزهای تعطیل را از ترس گشت اماکن تعطیل می کنند . آری این ها خبر از نزدیک شدن شهرهای به چیزی شبیه مرگ می دهد .
من در جستجوی علت این فاجعه شهرم را وارسی کردم و مردمانش را شناختم . پس از آنکه با آنچه رخ داده انس گرفتم به علت خیلی از این مصیبات رسیدم . من فهمیدم در گذشته گر چه ما با ایمان و با اخلاص بودیم اما به گزینش خود اینگونه بودیم . یعنی هیچ کس ما را وادار به با ایمان بودن نمی کرد . ما گرچه روزه می گرفتیم ، اما اگر نمی گرفتیم هم هیچ کس ما را مواخذه نمی کرد . گر چه به اختیار خود روزهای تعطیل را دست از کار می کشیدیم اما خبری هم از گشت اماکن نبود . اما بر ما فشار آوردند و ما به حسب طبع و سرشت بشری ام تمایل به سمت منهیات یافتیم و نتیجه آن شد که آن شدیم که نباید می شدیم .
|